محبت کوی و برزن را نمی فهمد نگارم
دل بی رونقم پاییز دیگر را نمی خواهد بهارم
تو نیلوفر شوی وقتی بهاران زنده گردد
شوم نیلوفری وقتی تو آیی در کنارم
دل مسکین من صد بار از بی همدلی مرد
دوامم نازنین کی آیی از گلشن سراغم؟
تو معجونی تنم سیراب کن جادوی ذهنم
بیا ای در گذر هر روز وشب در این روانم
زبانم بی بیان مانده ست از آن حسن رویت
تو لبریزم کن از حرف وجودت ای بیانم
تو مهتابی به این شبهای تارم روشنی ده
کیم من بی تو جز یک شب نشین بی قرارم
نرو افسون من هجرت نکن زود است هجران
اگر رفتی بدان پشت سرت من در فرارم
محبت کوی وبرزن را نمی فهمد نگارم
دل بی رونقم پاییز دیگر را نمی خواهد بهارم
شعر از مرضیه بردبار(چکاوک)
یار شیرین
لب لعل یار شیرین به تبسمی چه ها کرد
رخ مه نشین دلبر به درخششی ضیاء کرد
دل کف نشین چون من به کفش چگونه افتاد؟
که به یاد موسم گل به چمن چنین وفا کرد
تن عنبرین یاسم به تنی گماشت احساس
به تنی که صبح و هر شب به دری خدا خدا کرد
شده زایر نگاهش دو نگاه مات حیرت
چه ثواب زین زیارت که دو دیده تا کجا کرد
چه کنم که زلف یارم شده چنگ تار عشقم
بنوازش ای دل من که سیاهیش نوا کرد
رمضان که روزه دارم سحرم دعای این است
بطلب که وقت شامم به رهش تنی فدا کرد
پس از این مدد ز یزذان ته دل به خویش گویم
شود این که جز دل من دل او همین دعا کرد؟
صنما نگارم اینک تو شنو ترانه ی دل
اگر این ترانه ای گفت تو بدان بدان وفا کرد
شعر از مرصیه بردبار(چکاوک)